جمعه 31 فروردين 1403
- الجمعة 11 شوال 1445
- Fri 19 Apr 2024

برخیز  و نگر « جوان» مارا                « آراسته» کن جهان ما را

عهد نامه مالک اشتر: نامه 53 نهج البلاغه (جلسه اول)

  • یکشنبه, 20 آبان 1397 06:25
  • منتشرشده در متفرقه
  • بازدید 1135 بار

 

معرفی مالک اشتر از زبان امیر مومنان

زمان و مکان ولادت مالک اشتر، نامشخص است؛ اما شکی نیست که وی در سرزمین یمن بزرگ شده و سپس در سال ۱۱ یا ۱۲ قمری (۶۳۲ یا ۶۳۳م) از آنجا مهاجرت کرده است. مالک در سال ۳۹ قمری هنگام سفر به مصر در قلزم مسموم و به شهادت رسید.

نامه 13 نهج البلاغه: و من كتاب له (علیه السلام) إلى أميرَين من أمراء جَيشه:

وَ قَدْ أَمَّرْتُ عَلَيْكُمَا وَ عَلَى مَنْ فِي حَيِّزِكُمَا مَالِكَ بْنَ الْحَارِثِ الْأَشْتَرَ، فَاسْمَعَا لَهُ وَ أَطِيعَا وَ اجْعَلَاهُ دِرْعاً وَ مِجَنّاً، فَإِنَّهُ مِمَّنْ لَا يُخَافُ وَهْنُهُ وَ لَا سَقْطَتُهُ، وَ لَا بُطْؤُهُ عَمَّا الْإِسْرَاعُ إِلَيْهِ أَحْزَمُ، وَ لَا إِسْرَاعُهُ إِلَى مَا الْبُطْءُ عَنْهُ أَمْثَلُ.

در اين نامه که به زياد بن نضر و شريح بن هانى نوشته است نخست به مأموريت مهم مالک اشتر اشاره کرده و مى فرمايد: «من مالک بن حارث اشتر را بر شما و بر آنان که تحت فرمان شما هستند، امير ساختم گوش به فرمانش دهيد و از او اطاعت کنيد. او را زره و سپر محکم خويش سازيد، زيرا او کسى است که بيم سستى در او راه ندارد و لغزش پيدا نمى کند. در جايى که سرعت لازم است کندى نخواهد کرد و در آنجا که کندى و آرامش لازم است سرعت و شتاب به خرج نمى دهد».

نامه 34 نهج البلاغه: و من كتاب له عليه السلام إلى محمد بن أبي بكر لما بلغه توجده من عزله بالأشتر عن مصرثم توفي الأشتر في توجهه إلى مصر قبل وصوله إليها. أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِي مَوْجِدَتُكَ (خشم و ناراحتى) مِنْ تَسْرِيحِ الْأَشْتَرِ إِلَى عَمَلِكَ وَ إِنِّي لَمْ أَفْعَلْ ذَلِكَ اسْتِبْطَاءً لَكَ فِي الْجُهْدِ وَ لَا ازْدِيَاداً فِي الْجِدِّ وَ لَوْ نَزَعْتُ مَا تَحْتَ يَدِكَ مِنْ سُلْطَانِكَ لَوَلَّيْتُكَ«» مَا هُوَ أَيْسَرُ عَلَيْكَ مَؤُوْنَةً وَ أَعْجَبُ إِلَيْكَ وِلَايَةً. إِنَّ الرَّجُلَ الَّذِي كُنْتُ وَلَّيْتُهُ أَمْرَ مِصْرَ كَانَ رَجُلًا لَنَا نَاصِحاً وَ عَلَى عَدُوِّنَا شَدِيداً نَاقِماً فَرَحِمَهُ اللَّهُ فَلَقَدِ اسْتَكْمَلَ أَيَّامَهُ وَ لَاقَى حِمَامَهُ وَ نَحْنُ عَنْهُ رَاضُونَ أَوْلَاهُ اللَّهُ رِضْوَانَهُ وَ ضَاعَفَ الثَّوَابَ لَهُ فَأَصْحِرْ لِعَدُوِّكَ وَ امْضِ عَلَى بَصِيرَتِكَ وَ شَمِّرْ لِحَرْبِ مَنْ حَارَبَكَ وَ ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ وَ أَكْثِرِ الِاسْتِعَانَةَ بِاللَّهِ يَكْفِكَ مَا أَهَمَّكَ وَ يُعِنْكَ عَلَى مَا نَزَلَ بِكَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ.

«امّا بعد، خبر دلگير شدنت از فرستادن مالك اشتر به جاى تو به من رسيد، اين عمل من نه به آن خاطر بود كه تو كوشا نبودى و تلاش زياد نداشتى، اگر من حكومت مصر را از تو مى گيرم تو را به كارى مى گمارم كه زحمت و رنجش كمتر و فرمانروايى آن براى تو گواراتر باشد. كسى را كه فرماندار مصر ساختم براى ما خيرخواه و بر دشمن ما غالب و توانا بود، پس خدا بيامرزدش كه روزگارش را به پايان رساند و با مرگ روبرو، ما از او خوشنوديم، خداوند او را غريق درياى رحمت خود گرداند، و بر او پاداشى دو چندان دهد، حال به جانب دشمن حركت كن و با بصيرت و بينش روانه شو، و براى نبرد با دشمن دامن همّت بر كمر زن، و به راه پروردگارت دعوت كن، و از خداوند، زياد كمك بخواه تا او تو را از آنچه باعث اندوهت شده باز دارد و نسبت به آنچه بر تو وارد شده است يارى نمايد، اگر خدا بخواهد.»

نامه 38 نهج البلاغه[2]: و من كتاب له (علیه السلام) إلى أهل مصرَ لمّا وَلَّى عليهم الأشتر: مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى الْقَوْمِ الَّذِينَ غَضِبُوا لِلَّهِ حِينَ عُصِيَ فِي أَرْضِهِ وَ ذُهِبَ بِحَقِّهِ، فَضَرَبَ الْجَوْرُ سُرَادِقَهُ عَلَى الْبَرِّ وَ الْفَاجِرِ وَ الْمُقِيمِ وَ الظَّاعِنِ، فَلَا مَعْرُوفٌ يُسْتَرَاحُ إِلَيْهِ وَ لَا مُنْكَرٌ يُتَنَاهَى عَنْهُ[3]. أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَعَثْتُ إِلَيْكُمْ عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللَّهِ، لَا يَنَامُ أَيَّامَ الْخَوْفِ وَ لَا يَنْكُلُ عَنِ الْأَعْدَاءِ سَاعَاتِ الرَّوْعِ، أَشَدَّ عَلَى الْفُجَّارِ مِنْ حَرِيقِ النَّارِ، وَ هُوَ مَالِكُ بْنُ الْحَارِثِ أَخُو مَذْحِجٍ. فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا أَمْرَهُ فِيمَا طَابَقَ الْحَقَّ، فَإِنَّهُ سَيْفٌ مِنْ سُيُوفِ اللَّهِ، لَا كَلِيلُ الظُّبَةِ وَ لَا نَابِي الضَّرِيبَةِ؛ فَإِنْ أَمَرَكُمْ أَنْ تَنْفِرُوا فَانْفِرُوا وَ إِنْ أَمَرَكُمْ أَنْ تُقِيمُوا فَأَقِيمُوا، فَإِنَّهُ لَا يُقْدِمُ وَ لَا يُحْجِمُ وَ لَا يُؤَخِّرُ وَ لَا يُقَدِّمُ إِلَّا عَنْ أَمْرِي، وَ قَدْ آثَرْتُكُمْ بِهِ عَلَى نَفْسِي لِنَصِيحَتِهِ لَكُمْ وَ شِدَّةِ شَكِيمَتِهِ عَلَى عَدُوِّكُمْ.

از بنده خدا على، امير المؤمنين، به مردمى كه براى خدا خشمگين شدند، هنگامى كه ديگران در زمينش نافرمانى كردند و حقش را از ميان بردند. هنگامى كه ستم، سراپرده اش را بر سر نيكوكار و تبهكار و مقيم و مسافر بر پاى داشت و هيچ معروفى نماند كه در سايه آن توان آسود و نه كس از منكرى سرباز مى زد.

اما بعد، بنده اى از بندگان خدا را به سوى شما فرستادم. مردى كه در روزگار وحشت به خواب نرود و در ساعات خوف از دشمن رخ برنتابد. بر دشمنان از لهيب آتش سوزنده تر است. او مالك بن الحارث از قبيله مذحج است. در هر چه موافق حق بود به سخنش گوش بسپاريد و فرمانش را اطاعت كنيد. اگر گفت، به راه افتيد، به راه افتيد و اگر گفت، درنگ كنيد، درنگ كنيد. او شمشيرى است از شمشيرهاى خدا كه نه تيزيش كند شود و نه ضربتش بى اثر ماند. او نه به خود در كارى اقدام مى كند. و نه از كارى باز مى ايستد، نه قدم واپس نهد و نه پيش گذارد، مگر به فرمان من. در فرستادن مالك به ديار شما، شما را بر خود ترجيح نهادم، زيرا مالك را نيكخواه شما ديدم و ديدم كه او از هر كس ديگر سخت تر لجام بر دهان دشمنانتان زند.

حکمت 443. وَ قَالَ (عليه السلام) وَ قَدْ جَاءَهُ نَعْيُ الْأَشْتَرِ رَحِمَهُ اللَّهُ: مَالِكٌ، وَ مَا مَالِكٌ، وَ اللَّهِ لَوْ كَانَ جَبَلًا لَكَانَ فِنْداً، وَ لَوْ كَانَ حَجَراً لَكَانَ صَلْداً؛ لَا يَرْتَقِيهِ الْحَافِرُ، وَ لَا يُوفِي عَلَيْهِ الطَّائِرُ.

در جلد 33 بحارالانوار آمده است كه جمعى از بزرگان طايفه نخع هنگامى كه خبر شهادت مالك اشتر به آن ها مى رسد مى گويند: خدمت اميرمؤمنان(عليه السلام)رسيديم ديديم او بسيار اندوهگین است و تأسف مى خورد; فرمود: «لِلَّهِ دَرُّ مَالِك وَمَا مَالِكٌ لَوْ كَانَ مِنْ جَبَل لَكَانَ فِنْداً وَ لَوْ كَانَ مِنْ حَجَر لَكَانَ صَلْداً أَمَا وَ اللَّهِ لَيهُدَّنَّ مَوْتُكَ عَالَماً وَ لَيفْرِحَنَّ عَالَماً، عَلَى مِثْلِ مَالِك فَلْتَبْكِ الْبَوَاكِى وَ هَلْ مَرْجُوٌّ كَمَالِك وَهَلْ مَوْجُودٌ كَمَالِك؟ آفرين بر مالك، چه مالكى! اگر كوه بود كوه تنهاى بزرگى بود و اگر از سنگ بود سنگى بسيار محكم. به خدا سوگند مرگ تو عالَمى را تكان مى دهد و عالَم ديگرى را خوشحال مى كند. (مردم عراق بر مرگ او اشك مى ريزند و مردم شام و ياران معاويه شادى مى كنند) گريه كنندگان براى مثل مالك بايد گريه كنند. آيا شخص اميدواركننده اى مثل مالك پيدا مى شود؟ آيا موجودى مثل مالك يافت مى شود؟».

و تأسف أمير المؤمنين(عليه السلام) بموته وقال: (لقد كان لي كما كنت لرسول الله(صلّى الله عليه وآله وسلّم)

متن عهدنامه

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ. هَذَا مَا أَمَرَ بِهِ عَبْدُ اللهِ عَلِيٌّ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ مَالِكَ بْنَ الْحَارِثِ الْأَشْتَرَ فِي عَهْدِهِ إِلَيْهِ حِينَ وَلَّاهُ مِصْرَ[4] جِبَايَةَ خَرَاجِهَا وَ جِهَادَ عَدُوِّهَا وَ اسْتِصْلَاحَ أَهْلِهَا وَ عِمَارَةَ بِلَادِهَا

عنوان َامِيرُالْمُؤْمِنِينَ در نامه نشان می دهد که این یک فرمان حکومتی است

وظایف حکومت

امام چهار وظیفه مهم حکومت به عنوان محورهای اصلی فرمان بدین صورت بیان می کند:

یک. جِبَايَةَ خَرَاجِهَا (جمع آوری خراج)

دو. جِهَادَ عَدُوِّهَا (جهاد با دشمنان)

سه. اسْتِصْلَاحَ أَهْلِهَا (پیگیری اصلاح امور مردم)

چهار. عِمَارَةَ بِلَادِهَا (آبادانی شهرها)

در نظام های سیاسی یکی از مباحث مهم، بحث از اهداف و ماموریت های حکومت است. از میان محورهای چهارگانه، سه محور جمع خراج، جهاد با دشمنان و رفاه و آبادانی شهرها، در همه نظامهای سیاسی مورد توجه قرار می گیرد؛ شاید بتوان تمایز حکومت اسلامی با سایر حکومتها را در تعبیری که حضرت از آن به اسْتِصْلَاحَ أَهْلِهَا یاد می کند دانست. این تعبیر، اموری چون برپايي قسط و عدالت، اقامه فرائض وحدود الهی، تربيت و ارتقاء سطح فرهنگي، اهتمام به دانش و رشد علمی و حتی تامین حقوق مردم را در برمی گیرد.

مطالبه ای که از مالک اشتر شده است که او باید به دنبال اسْتِصْلَاحَ أَهْل و مردم مصر باشد به معنای اکراه و اجبار مردم بر صالح شدن نیست زیرا اساسا باورها و ارزشهای انسانی و دینی را با اکراه و اجبار نمی توان حاکم ساخت. افزون بر آیه شریفه لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ (بقره: 255)، خداوند به پیامبرش می فرماید: وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعًا أَفَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ (یونس: 99): و اگر پروردگار تو مى‌خواست، قطعاً هر كه در زمين است، همه يكسر ايمان مى‌آوردند، آیا تو مردم را مجبور می کنی که ایمان آورند؟ این آیات به روشنی دلالت دارند که اعتقاد به آموزه های دینی، با استمداد از قوه قهریه، جایی در دین ندارند و به این معنا انسانها را نباید به زور بهشتی کرد. اما آنچه از حکومت دینی و حاکم اسلامی انتظار می رود، ترویج و تبیین ارزشهای دینی و هموارسازی مسیر برای تربیت دینی مردم است. مالک اشتر و هر شخص دیگری که به عنوان والی مسلمانان، گماشته شده است، لازم است در قامت یک انسان صالح و مصلح ظاهر شود و تربیت دینی مردم را به طور جدی در دستور کار خود قراردهد به گونه ای فضای حاکم بر جامعه دینی متفاوت از فضای جامعه غیر دینی باشد و اگر جز این باشد، دیگر نمی توان تفاوتی را میان وظایف حکومتی که متعهد به احکام دین است با سایر حکومتها سراغ گرفت.

شاید به همین دلیل است که مطابق بند اول اصل سوم قانون اساسی (به عنوان عالی ترین سند سیاسی و حقوقی) جمهوری اسلامی ایران «ایجاد محیط مساعد برای رشد فضایل اخلاقی براساس ایمان وتقوا و مبارزه با کلیه مظاهر فساد و تباهی» یکی از مواردی است که دولت جمهوری اسلامی ایران موظف است همه امکانات خود را برای تحقق آن به کار برد.

 

 

 

[2]. سند نامه: اين نامه را جمعى از مورخان و عالمان که قبل از سيّد رضى مى زيسته اند در کتاب هاى خود آورده اند; از جمله طبرى در تاريخ معروف خود در حوادث سال 38 هجرى و شيخ مفيد در کتاب هاى اختصاص و امالى و ابن هلال ثقفى در دو مورد از کتاب الغارات در مورد اوّل از صعصعة بن صوحان و در مورد دوم از مدائنى از يکى از خادمان مالک اشتر نقل کرده که گفته است: هنگامى که مالک اشتر (در اثناى راه مصر به سبب سمّ معاويه) چشم از جهان فروبست نامه اى را ديدند که بر پاى او بسته شده بود که اين نامه خطاب به اهل مصر بود از امير مؤمنان على(عليه السلام) (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 336).

[3]. قاطبه شارحان نهج البلاغه آن را اشاره به زمانى مى دانند که عبدالله بن ابى سرح جنايت کار معروف، از سوى عثمان به فرماندارى مصر برگزيده شده بود. او هم با جمعى از ظالمان و اوباش به ظلم و ستم بر مردم مصر پرداخت و نسبت به قوانين اسلامى کاملا بى اعتنا بود; نه امر به معروف را عملا به رسميت مى شناخت نه گامى در راه نهى از منکر برمى داشت. وی در آغاز جزء کاتبان وحى بود; ولى به علت خيانتش پیامبر بر او غضب کرد؛ او به مرتدان و مشرکان پيوست و بر ضد اسلام توطئه کرد و به هنگام فتح مکّه يکى از افراد معدودى بود که پيغمبر اکرم فرمان قتل آنها را صادر نمود و چون عبدالله برادر رضاعى عثمان بود، عثمان او را نزد خود پنهان ساخت. سپس او را نزد پيغمبر آورد و براى او امان خواست. حضرت از او روى برگرداند. عثمان سه بار اين کار را تکرار کرد. پيامبر سرانجام پذيرفت و به او امان داد. (به سيره ابن هشام مراجعه شود)

به هر حال مردم مصر بر ضد اين مرد جنايت کار شوريدند؛ جمعيّت دو هزار نفرى از مصر حرکت کرد به اين قصد که فرمان عزل او را از عثمان بخواهد ولى عثمان نه تنها حاضر نشد که او را معزول دارد; بلکه نامه اى نوشت و با غلام خود براى عبدالله فرستاد به اين مضمون که به او توصيه کرده بود بعضى از سران معترضان را در برابر چشم مردم به دار آويزد و بعضى را شديدا مجازات کند تا عبرت همگان گردد. معترضانِ مصرى نامه را از غلام کشف کردند و فريادشان بلند شد و گفتند بايد به مدينه برگرديم و تا عزل عثمان از خلافت دست بر نداريم.

[4]. سرزمین پهناور و پر نعمت مصر که تاریخ تمدنی چند هزارساله پیش از میلاد داشت در زمان خلیفه دوم توسط «عمرو عاص» فتح شد و در واقع دروازه فتح افریقا بود.

این مورد را ارزیابی کنید
(1 رای)

نظر دادن